کوچینگ چیست؟
همه ما در یک مقطع زندگی این شرایط دردناک رو تجربه کردیم.
تصور کن دوستت (یا یکی از اعضای خانواده، همکار یا یکی از نزدیکانت) رو دیدی که توی یک مساله یا مشکل بزرگ به سختی گیر کرده…
اون مساله ممکنه گرفتن یک تصمیم بزرگ باشه…
یا بحران شدیدی مثل اخراج از مدرسه، دانشگاه یا محل کار…
یا مشکلی در روابطش داشته که با شما در میون گذاشته…
دوست شما بارها و بارها توی ذهنش درگیر این مشکل بوده و از هر راهی استفاده کرده اما به بن بست رسیده…
و حالا برای انجام هر اقدامی احساس ناتوانی میکنه.
تمام این مساله میتونه از دید شما کوچیک ، ساده و کاملا قابل حل باشه.
این جور مواقع میگی: خب راه حل که واضحه!
اما دوست شما اونقدر درگیر احساسات و هیجانات مربوط به مشکله که نمی تونه راه حل رو ببینه!
چون وقتی در عمق ماجرا هستی، وسعت دیدت به شدت محدود میشه.
به قول معروف، « نمیتونی جنگل رو از بین درخت ها ببینی! ».
دانستن در مقابل انجام دادن!
اکثر ما وقتی در شرایط بیرون از مساله قرار بگیریم توصیه های خوبی میکنیم.
همیشه می تونی به دوستات یا خونواده کمک کنی مسیر درست رو پیدا کنن.
اما وقتی نوبت به خودت میرسه، داستان متفاوت میشه!
چون برای عملی کردن توصیه های خودت برنامه ای نداری!!
تو این شرایط حتی اینا هم کمکی نمیکنن:
دوره های آموزشی، خوندن کتابهای خودیاری، گوش دادن به پادکستها و غوطه ور شدن در اطلاعات مفید و…
نه تنها کمکی نمیکنن که حتی به مرور زمان دست و پای تو رو برای اقدام کردن، فلج میکنن! چون ذهنت میگه خیلی خفنی و به هیچ اقدامی نیاز نداری…
و اما راه حل چیه؟
در این شرایط کافیه یک قدم به عقب برداری تا به اون تصویر بزرگ از عقب تر، کامل و به شیوه ای بی طرفانه نگاه کنی.
انبوهی از دانش و اطلاعات، زمانی مفیده که به تجربه تبدیل بشن.
این جا دقیقا یک کوچ میتونه کمکت کنه چون فرایند کوچینگ تماما مربوط به اقدام کردنه.
کوچ باعث حرکت رو به جلو میشه حتی زمانی که همه چیز ناقص، پیچیده و سردرگم به نظر میاد.
اولین وظیفه کوچ ایجاد جرقه ای در ذهنته که برای شروع نیاز داری.
درست مثل موتور خودرو که با یه جرقه روشن میشه.
اما آیا همین جرقه کافیه تا به مقصد برسی؟
اصلا مسیرت رو مشخص کردی؟ چطور در طول مسیر کم نیاری و خاموش نشی؟
دیدگاهتان را بنویسید